|
اخبار > پاهاي ما ياران غريبي هستند |
|
چاپ ارسال به دوست |
گفتوگوی ساعد مشکی با مرتضی ممیزپاهاي ما ياران غريبي هستند
آقای ممیز به گفته ای، از شما بیش از هر هنرمند رشتهِ هنرهای تجسمی تمجید و قدردانی شده است. درباره کارنامه کاری شما هم بسیار نوشتهاند و گفتهاند. اگر موافق هستید مصاحبه را به گونهای دیگر انجام دهیم. بگذار اول گفتوگو یک چیز را مشخص کنم. البته این قسمت از صحبتها را حذف کن. من حوصلهِ حرفهای گندهگنده را -حداقل در این مقطع زمانی- ندارم. میخواهم صریح و راحت صحبت کنم. میدانم. یادم هست یک بار در یکی از کلاسهایتان یکی از دانشجویان پرسید اگر بخواهید خیلی مختصر و مفید مرتضی ممیز را تعریف کنید چه خواهید گفت؟ شما پاسخ دادید. صریح، راحت و واقعگرا. منظور من از جور دیگر مصاحبهکردن، پرداختن به چگونگی فکر و اندیشه شماست. مثلا؟ مثلا از آخر شروع کنیم. دو شب قبل از رفتنتان در بیمارستان به دیدنتان آمده بودیم و شما چندبار گفتید پاهایم خسته است. خستگی پاها از رفتن زیاد است... پاهای ما یاران غریبی هستند؛ میتوانند آدم را جاهایی ببرند و یا نبرند که دنیایی با هم اختلاف دارند. من طرفدار آن گروه از هنرمندانی هستم که مانند بولدوزر عمل میکنند. همه چیز را با کار و فشار زیاد از پیش پای خود برمیدارند و سلیقهساز میشوند. میدانید که این عده از هنرمندان چقدر در تاریخ هنر حضور موثری دارند. انسانها به دو شکل عمل میکنند؛ یک عمل طبیعی و روزمره. در نتیجه وقتی از آنها میپرسید که چطور عمل میکنید و چطور زندگی میکنید، آنها کمی جا میخورند و نمیدانند چه بگویند. چون به نظر آنها کار مهمی انجام نشده که مستحق چنین سوالی باشند. آنها به طور طبیعی زندگی کردهاند، کار کردهاند، تولید کردهاند، تولیدمثل کردهاند، بعد همه چیز هم سر جای خودش بوده است. چون در آنها یک خط مستقیم بدون گره و پیچ و خم وجود داشته که درونشان را با بیرون پیوند داده است. در واقع همهِ مردم دنیا میخواهند چنین حساب و کتاب روشنی با خودشان و با همه داشته باشند و اگر ندارند جزو آن دسته دوم به حساب میآیند که ذهن و انرژی گرانبهای خودشان را به جای عملکردن و بولدوزر شدن، صرف محاسبات و نازکبینیهای فراوان میکنند که مستقیمترین راه را پیدا کنند و بالاخره عمرشان را تلف میکنند و راه هم به جایی نمیبرند. آدم در زندگی دو چیز دارد: یکی زاویه دید یعنی شیوه فکر کردن و دیگری هدف، که آن را بر اساس آن اولی انتخاب میکند. حرفه آدم یکی از وسایل کوشش در میان این دو چیز است. تاکنون هم با چنگ و دندان و مبارزه فراوان کوشیدهام حرفهام را که مهجور و گمنام بوده، مطرح و معرفی کنم. در واقع دارم درباره این حرفه که همیشه لگدمال شده است، احقاق حق میکنم. امروز شما متوجه شدهاید که کار گرافیک چیزی در مقابل نویسندگی، چاپ، نقاشی، معماری، سینما، تئاتر و غیره کم ندارد. مطلقا چیزی کم ندارد. بلکه به خاطر ماهیت دستهجمعی کارکردنش و مسئولیتی که در مقابل فرهنگ روزمره جامعه به عهده دارد کاری است بسیار خطیر و موثر.
فکر میکنید اگر حرفه دیگری داشتید چه میشد. و اصلا چرا گرافیک؟ به طرز سرسختانهای همیشه معتقدم که باید با کارهایم، سطح سلیقه آن زمینه را جلو ببرم. این فکر و هدف همیشگی من است و تاکنون هم پیش نیامده که شیوه بزن و برو را پیش بگیرم. حتی یک کار بسیار عادی را در چارچوب خودش درست انجام میدهم. نمیتوانم کم بگذارم. این عادت حرفهای من شده است. طبیعی است که هر کس میخواهد زندهبودن خودش را به شکلی ثبت کند و حس کند زنده است. یادگارها، در واقع، نشانههای تلاشاند. حتی سنگ قبر آدم هم همین را میخواهد بگوید. جامعه هم وقتی به آثار هنری و ساختمان بشر احترام میگذارد به آن خاطر است که آن را یادگار عمومی خودش میداند و هنرمند هم که سازنده این آثار است لذت جاودانهشدن دوبرابری میبرد. لذتی که او را نماینده محیطش هم میکند و یا ناشی از حسی است که فکر میکند چنین ماموریتی را خداوند فقط به عهده او گذاشته است. علت گرایش من به گرافیک در واقع آن بود که دیدم با گرافیک میشود کارهایی را بهتر سرانجام داد. دیدم مصورکردن مطلبی، آن مطلب را چشمگیرتر و خواناتر میکند. آن را، به شکلی، از انزوا درمیآورد. ابعاد دیگری به آن میدهد. زیرا گرافیک آن هنری است که سبب میشود مردم در هر شرایط از زندگی به نیازهایشان توجه کنند. همانطور که یک جای دیگر هم گفتهام گرافیک مثل معماری، هنری است که تنها در ایام فراغت مورد مصرف و استفاده قرار نمیگیرد و حتی جلوتر از معماری است. چرا که وقتی گرافیک حضور پیدا میکند ذهن بلافاصله به کار میافتد و فکر کردن آغاز میشود. در حالی که شما از معماری به عنوان یکی از ملزومات استفاده میکنید. خانه یک عملکرد خاص دارد و وقتی زیاد مصرف شود، دیگر ذهن درباره آن واکنشی ندارد. اما گرافیک هر لحظه یکی از نمودهایش را عنوان میکند. مثل روزنامه، حروف، صفحهآرایی، تصویرسازی، نقش، تبلیغ، نشانه، رنگ، بستهبندی و... . خب این چیزهاست که مرا سخت جذب کرده است به گرافیک. در حالی که من واقعا نقاشیکردن را فاقد چنین حالی میبینم. نویسندگی را هم به همچنین و بسیاری هنرهای دیگر را که انسان وقتی از تلاش معاش دست کشید به آنها میل میکند. برای من مهم است توانایی آن را داشته باشم که در جاهایی که نیازی برآورده نشده کاری انجام دهم، نمونهای را پیشنهاد کنم. به همین سبب هم هست که در خود گرافیک هم در زمینههای گوناگونش قلم زدهام. در حالی که میبایست یک بخش آن را میگرفتم و پیش میرفتم و کار را تمام میکردم. هر جایی که کار کردم به عنوان معرفی و نوعی تعهد برای شناساندن امکانات گوناگون گرافیک در انجام آن زمینه بوده است. خواستم دید گرافیکی درست را مطرح کنم، همین و بس. انسان صبح که از خواب برمیخیزد، با گرافیک برمیخیزد، با ساعت، با طراحی اعداد و حروف آن، که اثری گرافیکی هستند. او طی شبانهروز به طور دائم با آثار گرافیکی، به شکلی تنگاتنگ در تماس است، یعنی با نشریات، اعلانات، نقوش فرش، کفپوشها، تابلوها و نقوش راهنما و بسیاری عناصر دیگر، که در همه آنها اثری گرافیکی وجود دارد. هر جا را که بنگرید گرافیک حضور دارد. فکر میکنم حالا که بحث کارهای حرفهای شما در طراحی گرافیک شد، بهتر است در مورد مشخصههای کارهایتان صحبت کنید. اگر بخواهیم آنها را بررسی کنیم، فکر میکنید مشخصترین ویژگی آنها چیست؟ کارهای من معمولا ساختمان مشخصی دارند که بر زمینهای خالی و خلوت بنا شده است. من از این زمینه خالی به عنوان فضایی که عناصر تصویری را در درون خود مشخصتر و عیانتر معرفی میکند، استفاده میکنم و این مطلب به گمانم از روحیه صریح و صراحت لحن من مایه میگیرد. طرز چیدن عناصر بر این سطح خالی، ساختمانی معمارگونه دارد و همیشه سطح اتکای آنها را طوری تنظیم میکنم حالا چه در پایین کار و یا از بالای کار که به مجموعه عناصر، ایستایی کاملی میدهد. با آنکه کوشیدهام گاه از ترکیبها و ساختمانی استفاده کنم که عناصر در سطح کار، معلق و در فضا جلوه کنند، اما در پایان کار دیدهام عناصر به شکلی و به جایی سخت متصل و محکم شدهاند و ایستایی پابرجایی پیدا کردهاند. نکته بعدی موجود در کارهایم سطحهای صاف و یکدست در آن است. ایجاد این سطحهای مسطح، بیاختیار روی داده است. من بیآنکه بخواهم، مسطح کار میکنم. اصلا نمیتوانم چیزها را در پرسپکتیو ببینم. اصلا پرسپکتیو مال من نیست. من هر چیزی را به طور طبیعی مثل نقاشیهای خودمان در سطحها میبینم و به طور قطع و ناخودآگاه باید تحت تاثیر طبیعی نقاشی و هنرهای تصویری خودمان باشم. طبیعی است که انسان موقعی تاثیر میگیرد که گرایش ذهنی موثر داشته باشد، منتها این تاثیر با هویت امروزی مطرح شده است. و سرانجام، شگرد اصلی کار من استفاده ماهرانهای است که از تضادها میکنم. از تضاد رنگها، شکلها و پلانبندیها و غیره. میدانید که تضادها و کنتراستها سبب جلب سریع نگاه میشوند و برای این کار شما باید بدانید چگونه فضاها را تقسیم کنید که مقصود شما زود توجه را جلب کند. رنگها را چطور کنار هم بگذارید که هدف اصلی را ابتدا تماشا کنید و تا آخر. اینها خصوصیات کار من است که در همه نمونههای کارم مثل نشانه، پوستر، روی جلد، طراحی صفحه و... به شکلهای گوناگون و ترکیبهای متنوع دیده میشود. اصل قضیه صراحتی است که در بیان شخصی دارم. همین صراحت است که در کارهایم هم منعکس است و آنها را نیز صریح میسازد؛ رُک و پوستکنده و بدون تعارفهای بیمورد. تعارف نشانه صمیمیت نیست. بیشتر ملاحظه است و البته احترام هم در آن مستتر است. اگر هم صراحتهایم دلنشین میشوند به خاطر حجب و شرم ذاتی است که هر انسانی باید داشته باشد. طبیعی است که منظور از صراحت، برخوردهای بیملاحظه و تند هم میتواند باشد و هم نباشد. به هر حال سعی کردهام صادقانه بیان شخصی کرده باشم. در نتیجه همه چیز منعکس شده است، چه خوب و یا چه بد. من با نگرش خاصی به کار گرافیک میپردازم و حاضر نیستم در مقابل حضور سفارش، این سطح را و این نوع نگرش را فدا کنم. در کارهای من نوعی گرایش به سطحهای رنگی صاف و ساده و فرمهای خلاصهشده و مجرد هست، که وقتی خوب ملاحظه کنید تاثیر هنر دکوراتیو و تزیینی خودمان را در همه آنها میبینید. تزیینیبودن، همه هنرهای تصویری ما را دربردارد و برخلاف آنهایی که معتقدند کار تزیینی مطلوب نیست، میبینید که همه هنرهای قدیمی و آیینی و استوار بر فکر و فلسفه، شکلی تزیینی دارند. پرسپکتیو همیشه فریبدهنده است و واقعیت را پردهپوشی میکند. سادگی اگر بتوان به آن دست یافت لُب مطلب است. اس اساس است. بدون حاشیه و مقدمه است؛ چیزی که من شیفته آنم و صراحت من هم ایجاب میکند که کارم صریح و ساده باشد. بنابراین وقتی به اونیفورم مثلا انتشارات بهنگار، باغ آینه، دنیای مادر، شیوا، اسپرک و بعضی کتابهای توس و بسیاری ناشران دیگر که برایشان کار کردهام، نگاه کنید، میبینید که از نظر فرم کاملا با یکدیگر متفاوت هستند، اما سلیقه مرا دارند که تاثیرگرفته از هنر تزیینی خودمان است، یا تاثیرگرفته از یک دوران کاری خودم است. تمام نمونههای تصویری ایرانی را هم که میبینید همینطور است. کاشیکاریها را نگاه کنید. قالیها را ببینید. تذهیب و تشعیرها را نگاه کنید. در همه آنها، وحدتی از جهت فرم و سطحهای رنگ و شیوه نگاه میبینید. بنابراین نمیتوان گفت که هنر ایران از اول تاکنون تغییری نداشته. به قول حافظ: هرکه بیهنر افتد نظر به عیب کند. شما به این نکته توجه کنید که نقشهای ما، همه ساده و به قول فرنگیها «استیلیزه» است. نقشهای هر دوره را که نگاه کنید، طرز طراحی نقشها، از چنین شیوه و نگرشی پیروی کرده است، از دوره هخامنشی بگیرید تا قاجار. همه نقشها و رنگهای ما از نوعی سادگی و خلاصگی پیروی کردهاند. زیرا در پشت این نگاه، یک فلسفه و یک نگرش وجود دارد. به این سادگی نمیتوان عیب گرفت که در آن یکنواختی هست. این نوع عیبجوییها، پایینکشیدن موذیانه طراح به سطح عوامانه و بازاری است. در همه کارهای من باوجود تمام تنوع تکنیکی و ترکیبی؛ یک فصل مشترک همیشگی هست که آن عبارت است از یک زمینه خالی که طرح و رنگ در میان آنها رها شده است، ترکیب شده است. اما به هر حال پس از سی و اندی سال که دارم کار میکنم و کارهایی با حرفها و محتواهای گوناگون تصویری و ادبی و...، این شکل بیان را از دست ندادهام و این چارچوب فکری من است که چنین چارچوبی را برای همه کارهایم عرضه میکند. اوایل این زمینه ساده و خالی بر اساس نمایش احساس بود که رو آمده بود و نمایانگر شده بود. به دو نکته میرسیم. یکی علاقهِ شما به کارهای ایستا و با استحکام و دیگری کار ایرانی. فکر میکنید چه چیز باعث میشود که شما کارهایتان را با استحکام بسازید. بارها به این علاقهام که ایجادکردن یک ایستایی بیتردید و بیتزلزل است، فکر کردهام. حتی به عمد کوشیدهام کاری معلق و شناور در فضا بسازم اما همانطور که گفتم در پایان کار، آنها خوب و محکم به جایی متصل شده و یا چسبیدهاند. مطابق معمول که به گذشته خودم نگریستم و درون آن را جستوجو کردم، دریافتم بیکاریهای فراوان پدرم تاثیری عمیق در این ماجرا دارد. هر بار که وارد خانه میشد ما با نگرانی نگاهش میکردیم که آیا باز هم بیکار شده و یا همچنان به کارش ادامه میدهد. واقعیت ماجرا از نوعی بیاعتمادی و نگرانی از تزلزل و عدم پابرجایی، آب میخورد که در زندگی من و یا جامعه ما به انواع و انحای مختلف وجود دارد و ناخودآگاه ذهن مرا به این شیوه از ساختمان در کارهایم کشانده است که میخواهم هر چیزی را محکم و پابرجا بنا نهم. نه یک بار بلکه بارها و بارها، و همین نکته اصلی قضیه است که هرچه میسازم در محیط واقع و زندگی، قضایا عکس آن اتفاق افتاده است. البته در کارهایم شکلهای گوناگونی از این استحکام تصویری را نشان دادهام و مطالعه متنوعی را عرضه داشتهام که نمایشگر روحیه عشق به ساختن و ماندگارکردن است. آماری را از نشانههای شما استخراج کرده بودم که نشان میداد حدود ۶۰درصد نشانهها را در شکل مربع، ۳۰درصد را در دایره و ۱۰درصد را در مثلث طراحی کردهاید. تقارن نوشتههای پوسترها و نیز ایجاد ریتمهایی که از تکرار یک فرم در نشانهها و بعضا در پوسترهایتان دیده میشود، مؤید این برخورد هستند. اما در خصوص کارهای ایرانی و ایرانیبودن کار و ارتباط کارهایتان با این نگرش گفتید. نظرتان درباره دیدگاه ایرانیان و آنچه در طول سالها کار و برخورد با انواع سفارشدهندگان به ویژه سفارشدهندگان فرهنگی دستگیرتان شده چیست؟ روحیه و منش ایرانی شکلی ناپیدا دارد. حالتی از فروتنی و حجب دارد که در ابتدای برخورد توجه را به خود جلب نمیکند و عمدا در سایه و یا در ظواهر معمولی قرار میگیرد. منش ایرانی در آغاز جلبکننده نظرات و نگاهها نیست بلکه آرامآرام نفوذ میکند، باعث دگرگونی در محیط میشود، سبب تحول میشود و ناگهان درمییابی جذب و مسحورش شدهای، در آن حل شدهای. منش ایرانی شاید مملو از عرفانی ورای عرفانهای دیگر است. یک منظره آفتابخورده و خاکگرفته بیابان و کوههای ساکت قرونی آن و درختان فروتن هزارساله اینجا و آنجای ایران، همه آنچنان به چشم ظاهر عادی و در حاشیه نگاههای روزمره قرار دارند که باور نمیکنی در آنها چه قدمتی، چه قدرتی و چه فرهنگی نهان است و شاهد چه دگرگونیهایی در تاریخ بودهاند. مناظر ساکت ایران، نماینده داستانها و سرگذشتهای پرشور و بیپایان اما ظاهرا مهجوری هستند. رنگهای درخشان و متنوع و بیشمار اما ظاهرا یکنواختی دارند و چشمها و نگاههای سطحی را به خود جلب نمیکنند؛ نگاهی را میطلبند و اجازه ورود و نزدیکی میدهند که عمق داشته باشد؛ نگاهی باشد که از چشمی تیزبین و ریزبین برخیزد. از سویی ما زیرکی را دوست داریم. ما ایرانیها، تیزهوشی و تیزبینی توأم با پاکدلی را زیرکی میگوییم، زِبِلی چیز دیگری است، مرحله بعد جَلَبی است، مرحله بعدی سیاستمداری است. همینطور تا آخر کمکم اطمینان ما به صاحبان این صفات کم و کمتر میشود و میزان صداقت آنها هم همینطور. ما زیرکی را دوست داریم زیرا زیرکی اسلحه ما ملت بدون امنیت است. با زیرکی خودمان را حفظ کردهایم. با زیرکی حریف دشمنان شدهایم و حتی آنها را واداشتهایم ما را تحسین کنند و در فرهنگ ما محو شوند. تاریخ ما پر از این تجربههاست. همچنین تاریخ ما پر از افراد زیرکی است که نه شمشیر داشتهاند و نه تفنگ. بازوهایشان خیلی لاغر بوده است و گردنشان خیلی نازک و زبان سرخ شیرینی داشتهاند. مردم را وامیداشتند طرف را ریشخند کنند، و طرف را هم خوشحال میکردند و حتی او را هم به خنده و حتی به قهقههزدن میانداختند. ما بیشتر دوست داریم لبخند بزنیم چون لبخندزدن معنی و مفهوم دارد. در لبخندزدن زیرکی است ولی قهقهه زدن یکبُعدی است، توخالی است. حرفهای عبید زاکانی آدم را به قهقهه نمیاندازد. ملانصرالدین کسی را از خنده رودهبر نکرده است. کریمشیرهای هم فقط ناصرالدینشاه را از بس میخنداند به گریه میانداخت. ملت ما بیشتر دوست دارد لبخند بزند. عادت ندارد با صدای بلند بخندد. نکته دیگر در مورد چارچوبهای جغرافیایی است که اجازه بدهید در مورد آن چیزی بگویم، تا زمانی که من به خارج از ایران سفر نکرده بودم نمیدانستم ایرانیبودن یعنی چه. اما در اولین مسافرت به دلیل مقایسه فرهنگهای مردم متوجه شدم که بنده هم خصوصیات فرهنگی خاصی دارم که اسمش ایرانی است. من شخصا فکر میکنم هر کاری نمایانگر هویتی است، چون در جواب به نیازی مطرح شده است. پس بیهویتی خاص گروهی مخصوص نیست. این گرفتاری عمومی است و گرفتاری نقدکننده هم هست. ما اکنون هویت زمان خودمان را داریم این هویت حتی با هویت پنج سال پیش فرق میکند، طبیعی هم است که فرق داشته باشد. ما همیشه ایرانی هستیم و خواهیم بود چون از میراث خاصی سیراب میشویم. اما میراث ما البته از زمانه و جهان هم تاثیر میگیرد و میشود هویت کنونی ما. بنابراین باید بدانیم چگونه از میراثمان با شرایط کنونی زمانه، استفاده درست و بجا کنیم؛ استفاده دوراندیشانه. وقتی با خوشنویسی اخت شدم؛ ادبیات خودمان را هم حس کردم. با شاعران خودمان و با ادبا و معماران خودمان، با موسیقی خودمان و سرانجام با فرهنگ خودمان ارتباط پیدا کردم. نسیم آنها به صورتم خورد و خستگی تلاش مرا نوازش کرد. دیدم قلم نستعلیق عین تصویر فرهنگ ملی ایران است، نستعلیق یعنی فرهنگ فارسی. یعنی بار تصویری زبان زیبا و نافرما؛ یعنی تمام روحیه و منش ما. هر جا که در اثر ارتباطات امروزی دنیا، زبان فارسی و شخصیت ایرانی را گم میکردم، به خط نستعلیق و شکسته آن نگاه میکردم که مثل آینه و مثل سینما تمام گذشته ما را و امروز ما را دوباره پیش چشمم میآورد و تمام نوستالژیهای ما را برایم برمیگرداند و نمایش میداد و قلب آدم را جلا میداد. من فکر میکنم نستعلیق بخش آریایی تمدن ماست. بخشی که شاید بهتر است آن را اندوخته سانسکریت خودمان بنامیم. به قول شما تمام ظرایف، لطایف، استواری، صداقت، شاعرانگی و خلاصه همه خوبیهای تمدن ایرانی در نستعلیق وجود دارد. قطعا به همین دلیل است که تنها در ایران به این شکل نوشته میشود و اگر در کشورهای دیگر آن را به کار میبرند شکلی بسیار بدوی دارد. جالب و عجیبتر آنکه ما ایرانیان با اینکه از صبح تا شب با خط نسخ روزنامهای که عربی است درس میخوانیم، مطلب میخوانیم، مطالعه میکنیم، کتاب مینویسیم، اما موقع نوشتنِ شخصی از شیوه نستعلیق پیروی میکنیم. ناخودآگاه همه نستعلیق را و شکسته نستعلیق را یاد میگیرند و با آن ارتباط شخصی، و نه رسمی برقرار میکنند. حتی نوآموزان امروز خواندن و نوشتن را از روی کتابهایی یاد میگیرند که با خط نسخ نوشته شده و ترکیب حرفهای یک کلمه را بر اساس و شیوه قلم نسخ یاد میگیرند. اما وقتی که بزرگ میشوند میبینید که خط شخصی آنها نستعلیق و شکستهنستعلیق میشود. این است که قلم نستعلیق یک راز بزرگ است. یک شاهکلید است برای شناخت هویت و فرهنگ ما. در گفتوگوی امروز، شما اشارههایی داشتید به سلامت و شرافت حرفهای و اخلاقی. در کلاس درس هم روی این موضوع خیلی تاکید داشتید. در آن زمان فکر میکردم یک روحیه شرقی پشت این گفتههاست که حالاتی مثل موعظهها و پندهای مذهبی دارد. حالا... همه مردم دنیا مذهبی هستند، منتهی شکل ظاهری مذاهب، با یکدیگر متفاوت است. در همه این مذاهب مهم انسانسازی است. تمام دستورات خداوند نیز در ادیان الهی با چنین هدفی مطرح شده است. خداوند میخواهد آیتی از خودش را تکثیر کند و اغلب بشر خیرهسری میکند. من سعی میکنم بشری باشم که خداوند میخواهد. بر من مسلم شده است که انسان میتواند سالم و تمیز باقی بماند. منتها هم باید توکل بر خدا داشته باشد و هم بداند سطح توقع مالی و ذهنیاش تا کجاست. علاوه بر آن، این توانایی را هم داشته باشد که از دور، هدف و مقصدش را تشخیص دهد. چنین بشری را نمیتوان مذهبی به معنای عوامانه آن دانست بلکه بهتر است بگويیم بشری که باید تکثیر مثبت شود. احساستان در همین مقطع زمانی؟ توان و توشه فنی هیچکس، هیچگاه کافی نیست. در هر مقطع زمانی و تجربی، درک طراح از مسایل و موضوعات متفاوت است. لذا باید مرتب در اندوختههای خود جایگزینیهای درستتری انجام داد.اما در این دوره احساس جاافتادگی میکنم. همه چیز را خوب لمس میکنم. خوب حس میکنم. میدانم چکار باید کرد. بیانم روان شده است. دستم باز شده است. میتوانم به راحتی و سادگی کار کنم. خیلی میل دارم سهل و ممتنع کار کنم. کمگویی و گزیدهگویی کنم و اغلب این فرصتها به من داده میشود. اکنون به نظریاتم بیشتر اهمیت میدهند و اختیار کار را بیشتر به دستم میگذارند. اما سوای همه اینها منتظر یک جهش دیگر در کارم هستم. شاید آخرین جهش باشد. ولی حس میکنم که دارم برای یک حضور تازه دیگر آماده میشوم. حالا کی این ماجرا اتفاق بیفتد زمانش را نمیدانم. در پایان هر دوره چنین احساسی به آدم دست میدهد. این امر تنها مربوط به بنده نیست و فکر میکنم هر کس در مسیر کارش چنین احساسهایی را پیدا میکند. خود شما حتما لحظاتی شده که حس میکنید باید کار دیگری را در سطح دیگری انجام دهید. اینطور نبوده است؟ حتما بوده. برای همه به وجود میآید. من هم از همان حس آشنا حرف میزنم. حس آشنایی مثل رفتن شاید. شاید حس آشنایی مثل رفتن... . خب خیلی خسته شدهام. باید استراحت کنم. به عنوان آخرین مطلب میتوانم از طرف اعضای نشان چیزی بگویم؟ بله. جایتان خیلی خالی است، خیلی.
منبع:گفتوگوي ساعد مشكي يا مرتضي مميز، نشريه نشان، سال 1385
|
١٠:٥٦ - 1392/08/15 / شماره : ٤١٣٥ / تعداد نمایش : ١٤٧٥ |
خروج
|